جمعه 83/8/1 ساعت 11:6 صبح
i مزاحم
چن روز پیش سوار تاکسی شده بودم و داشتم به سمت گاراژ می رفتم.راننده ی تاکسی تعریف می کرد که چند روز پیش یی خانمیه در بس سوار کرده که به مقصدش برسانه.می گفت تو مسیری که داشتن میرفتن خیلی ها براشان مزاحمت درس کردن.گفت که یی جوانی با ماشینش مدام اونا رَ تعقیب می کرده و مدام ازشان سبقت می گرفته و برای او خانمه بوق میزده و ازش می خواسته پیاده شه و با او بره!راننده می گفت به خانمه گفتم اگه میدانید لازمه تا باهاش درگیر بشم .خانم هم گفته بود که لازم به ای کار نیس.گفته بود که اگه قرار باشه مَ با ایجو آدمای درگیر بشم که باید روزی چهار تا جنگ درس بکنم.خلاصه می گفت او جوان راننده انقده ویراژ رفت و بوق زد که خانمه عصبانی شد و از مَ خواست بزنم کنار.گفت که همین که زدم کنار او جوانه هم ویساد.گفت که زنه یی دفه با سرعت از ماشین پیاده شده و به طرف ماشین جوانگه رفت و به محض ایکه بهش رسیده در طرف راننده رَ با سرعت باز کرده و یخه ی جوانگه رَ گرفته و اونَ از صندلیش جدا کرد و از ماشین بیرون کشید.می گفت ایجوری رو سر جوانگه داد کشید که طرف کم مانده بود زهره ترک بشه.ظاهرا خانم جودو کار بوده .راننده می گفت رفتم جلو و به جوانگه گفتم حالا اگه مردی و جرات داری یی کلمه بهش حرف بزن تا بیچارت بکنه.
ما هم گفتیم ایول بابا.دمش گرم.طرف خیلی کار دُرُس بوده!!
نوشته شده توسط: پسران کرمانشاه
نوشته های دیگران ()
*******
************
*********************************
************
*******
i لیست کل یادداشت های این وبلاگ
وبسایت
[عناوین آرشیوشده]
*********************************