جمعه 83/8/1 ساعت 11:13 صبح
i فقر و سایر ماجرا ها
خواهر کوچیکِم امسال کنکور داره و بَرِی یکی دو تا از درساش تو یکی از ایی کلاسای کنکوری ثبت نام کردَه.چند روز پیش کلاس داشت و چون دیر وقت تعطیل می شد مادِرم گفت برو دنبالِش که موقع برگشتن تنها نواشه.نیم ساعت زودتر رفتم اونجا و منتظر شدم.اونجا یِی مرد حدوداً چهل و پنج ساله رو موتورش نشسته بود و او هم منتظر بود تا دخترش تعطیل بشَه که برساندش به خانه.رفتم پیشش و پرسیدم نمیدانی بچه ها کی تعطیل میشن؟گفت تا نیم ساعت دیه تعطیل میشن.همیجوری شروع کردیم به حرف زدن درباره ی هزینه ها ی زیاد کلاسای کنکور و خرج و مخارج دانشگاه آزاد و.....
او آقا با وجودی که ظاهرا سواد زیادی نداشت ولی مسائل رَ خیلی قشنگ تحلیل می کرد. آدم سرد و گرم چشیده و زحمت کشی بود.می گفت کارگر شهرداریه و بلوکای اطراف خیابانا رَ اونا نصب مُکُنَن.می گفت صبح تا شب زحمت میکشَه بری سه هزار تومن.سه هزار تومنی که باید باهِش خرج هفت سر عائله رَ بِدَه.یکی از بچه هاش مدرک کامپیوتر و حسابداری داره ولی خیلی وقته که بیکاره.دو تا بَچِی کنکوری و دو تا بَچِی دبیرستانی داره.مثل ایکه یکی دو تا بچی کوچیک دیگه هم داشت.می گفت ای دخترش بچه ی خیلی زرنگیه و هر جور شده با قرض کردن پول کلاس کنکور رَ براش جور کرده تا شاید کنکور قبول بشه بلکه به جایی برسه و سری تو سرا بلند بکنه.قسمم می داد و می گفت تو رو خدا اگر یی وقتی به جایگاهی رسیدید که سرو کارتان با مردم بود هوای آدمای ضعیفه داشته باشید و اونا رَ فراموش نکنید.می گفت دنیا دو روزه ،هر چه که به دست آوردی خودته باهش سیر بکن و بقیه ش رَ به چهار تا آدم فقیر بده تا توشه ی آخرتت بشه که آخر عاقبت هَمِی ما یِِی جسد بیجانه که اگه دو ساعت تو سردخانه نباشه بو مُکنه طوری که نزدیک ترین عزیزانت رقبت نمکنن دو دقیقه پیشت ویسن.می گفت چه میشه آدمایی که او بالا بالاها نشستن و تو ناز و نعمت به سر میبرن یی نگاهی هم به زیر دستاشان بندازن؟می گفت آدمایی هستن که بیست و چهار ساعت خدا بساط غذاهای رنگارنگشان جوره ولی یک لحظه فکر نمکنن بعضی ها بری شام شبشان محتاجن و بچه هاشان شبا با شکم گشنه تو رختخواب میرن و می خوابن.حرفای جالبی میزد.می گفت مَ تک تک محله های کرمانشاه رَ بری نصب بلوکای کنار خیابانا گشتم و با خیلی از مردم برخورد داشتم.از آدم خوب و با خدا گرفته تا آدمهای دزد و پلید و جانی.
می گفت مردم خیلی از محله ها رَ از نزدیک و به اسم می شناسم.می گفت امروزه اکثر جوانای کرمانشاهی یا میرن راننده میشن و یا خواننده!!! اگه تو ادارات اِیی شهره بگردی می بینی بیشتر کارمندای ادارات رَ کسانی تشکیل میدن که کرمانشاهی نیستن.اگه پست و مقام درست و حسابی وجود داره اون مال مردم شهرستانه و جوانای کرمانشاهی نقش زیادی توی ایجور کارها بازی نمکنن.یادش به خیر.دوران راهنمایی یِِی آقای بود به اسم حاج آقا آل آقا که میامد مدرسه برامان حرف میزد.فکر کنم ایی حاج آقا رَ اکثر بچه محصل های کرمانشاهی بشناسن.پیر مرد مسنی بود که همه بهش احترام می گذاشتن.همیشه می گفت آی جوانای کرمانشاهی اجازه ندین صندلی های دانشگاهاتانه بچه های شهرای دیگه اشغال بکنن.می گفت شما اگه صد هزار تا گل به تیم فوتبال حریفتان بزنین به یِی تابلو دکتری که در آینده سر در مطبتان نصب مکنین نمیشه.می گفت هر چه که میتانین برای کسب علم و دانش تلاش بکنین که هزار تا از ایی بازی ها و سرگرمی هایی که شما بشش مشغول شدین به یی مدرک مهندسی نمیشه.
واقعیت اینه که جوانای کرمانشاهی امروزه بیشتر از هر چیزی دنبال تیپ زدن و ولگردی تو خیابانا هستن تا کسب علم و دانش.فردا پس فردا هم یا میرن کارگری بری ساختن برج وساختمان یی عده آدم سرمایه دار و خرپول ، یا میشن راننده تاکسی و یا به قول او آقا میشه خواننده و تو مجالس عروسی مردمه وادار به چوپی کشیدن مکنن ! ء
بگذریم.سرتانه درد آوردم.
آقا ایی رفیقای ما تو زرد از آب در آمدن!!روز اول بشمان قول دادن که تو نوشتن مطالب ای وبلاگ به مَ کمک مکنن ولی مثل ایکه زیر قولشان زدن و نمخوان کمکی بکنن.ایی بار هم مجبورشدم خودم اینجا رَ آپ بکنم.اشکال نداره.اگه اونا نیامدن خودم تنهایی جور بقیه ی پسران کرمانشاه رَ می کشم!
فعلا با اجازه ما مرخص بشیم تا بعد
یا علی...
نوشته شده توسط: پسران کرمانشاه
نوشته های دیگران ()
*******
************
*********************************
************
*******
i لیست کل یادداشت های این وبلاگ
وبسایت
[عناوین آرشیوشده]
*********************************